[چند پارتی جونگ کوک]
پارت٢🐰
ادامه...
از تخت بلند شدی و رفتی بیرون دستشویی کاراتو کردی و اومدی بیرون و رفتی تو آشپزخونه که یه چیزی برای صبحونه بخوری که دیدی روی میز یه عالمه صبحونه و خوردنی های خوشمزه هست.
ا/ت:اینا کار کیه؟
کوک:من
برگشتی و کوک رو پشت سرت دیدی و دوباره به بی محلی کردن بهش ادامه دادی و دست به غذا های روی میز نزدی و خواستی برای خودت صبحونه بپزی، رفتی سمت گاز و شروع کردی به آشپزی کوک توی این مدت دنبالت میومد و به کارات نگاه میکرد همینطور که مشغول آشپزی بودی دستای گرمی رو دور کمرت حس کردی دستای کوک بود که دور کمرت حلقه شده بود. باعصبانیت دستاشو از دور کمرت آزاد کردی و به عقب حلش دادی و بهش گفتی:
ا/ت: بهم دست نزن
کوک:آخه چرا؟
ا/ت:نمیخوام نزدیکم شی و پیشم باشی نمیفهمی؟
کوک:خب مگه من چیکار کردم که ازم ناراحتی؟
ا/ت:یعنی خودت نمیدونی؟
کوک:به خاطر دیشب دیر کردنم؟
ا/ت:چه عجب عقلتو به کار انداختی
کوک:بیبی من معذرت میخوام
ا/ت:......
کوک:بیبی؟
ا/ت:......
کوک:عزیزم؟
ا/ت:.......
کوک:چاگیا؟
ا/ت:........
کوک:عسلم؟
ا/ت:.........
کوک:چرا جواب نمیدی؟
ا/ت:.........
کوک:عااااااا بیبی دارم دیوونه میشم حداقل باهام حرف بزن تروخدا خواهش می کنم.
ولی ا/ت اصلا به کوک توجه نمی کرد و حواسش به غذاش بود
ادامه پارت بعد...
ادامه...
از تخت بلند شدی و رفتی بیرون دستشویی کاراتو کردی و اومدی بیرون و رفتی تو آشپزخونه که یه چیزی برای صبحونه بخوری که دیدی روی میز یه عالمه صبحونه و خوردنی های خوشمزه هست.
ا/ت:اینا کار کیه؟
کوک:من
برگشتی و کوک رو پشت سرت دیدی و دوباره به بی محلی کردن بهش ادامه دادی و دست به غذا های روی میز نزدی و خواستی برای خودت صبحونه بپزی، رفتی سمت گاز و شروع کردی به آشپزی کوک توی این مدت دنبالت میومد و به کارات نگاه میکرد همینطور که مشغول آشپزی بودی دستای گرمی رو دور کمرت حس کردی دستای کوک بود که دور کمرت حلقه شده بود. باعصبانیت دستاشو از دور کمرت آزاد کردی و به عقب حلش دادی و بهش گفتی:
ا/ت: بهم دست نزن
کوک:آخه چرا؟
ا/ت:نمیخوام نزدیکم شی و پیشم باشی نمیفهمی؟
کوک:خب مگه من چیکار کردم که ازم ناراحتی؟
ا/ت:یعنی خودت نمیدونی؟
کوک:به خاطر دیشب دیر کردنم؟
ا/ت:چه عجب عقلتو به کار انداختی
کوک:بیبی من معذرت میخوام
ا/ت:......
کوک:بیبی؟
ا/ت:......
کوک:عزیزم؟
ا/ت:.......
کوک:چاگیا؟
ا/ت:........
کوک:عسلم؟
ا/ت:.........
کوک:چرا جواب نمیدی؟
ا/ت:.........
کوک:عااااااا بیبی دارم دیوونه میشم حداقل باهام حرف بزن تروخدا خواهش می کنم.
ولی ا/ت اصلا به کوک توجه نمی کرد و حواسش به غذاش بود
ادامه پارت بعد...
۲.۵k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.